یار دیگر داشتی

ساخت وبلاگ

 

لای موهایت همیشه یک گل‌سر داشتی

لاغر و ساده ولی چشمان محشر داشتی

 

مثل اسکندر به قلبم می‌زدی با هر نفس

قتل عامم کردی و چشم ستمگر داشتی

 

شهر، شهرم را به آتش می‌کشیدی دم به دم

بی‌پناهی بودم و در من، تو لشکر داشتی

 

مطلع شعرم شدی با هر غزل می‌خواندمت

مطمئن بودم که با من حال بهتر داشتی

 

روزگار اما برایم خواب دیگر دیده بود

با رژ قرمز، کنارش شالی از پر داشتی

 

بی‌قراری‌های من رسواترم می‌کرد و تو

شاعر گم کرده راهی، دست آخر داشتی

 

خوش‌خیالی‌هایم  از این با تو بودن بس نبود؟

من میان این همه مهره! تو بد برداشتی

 

های‌هایم می‌گذشت از کوچه‌های بی‌کسی

لا اله «غیر تو»، ای‌کاش باور داشتی

 

سال‌هایم هی گذشت و داغ تو جان می‌گرفت

فکر این‌که این همه مدت چه در سر داشتی

 

تا که روزی کودکی دیدم کنارت...لعنتی!!

غرق چشمانش شدم، حالا تو دختر داشتی

 

دیدمت اما نگاهت سرد آمد سمت من

ساده تنها رد شدی با دیده‌ی تر داشتی

 

می‌چکاندی قطره‌قطره روزهای رفته را

روی مرد خسته‌ای که در برابر داشتی

 

با نگاهی وقت رفتن تلخ فهماندی به من

عاشقم بودی‌، اگرچه یار دیگر داشتی

 

| پویا جمشیدی |

بیچاره پاییز!...
ما را در سایت بیچاره پاییز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cofe-sher1 بازدید : 178 تاريخ : سه شنبه 11 آذر 1399 ساعت: 15:21