دل ناقابلی دارم به پای عشق می‌ریزم

ساخت وبلاگ

 

به زندان می‌برد زنجیر گیسویت اسیران را

و چشمانت به هم زد خشکی قانون زندان را

 

چه زیبا می‌تکانی دامنت را باز با عشوه

به دنبالت کشاندی خاطر مردی غزلخوان را

 

زمستان بعد تو پیراهنی از برف می‌پوشد

و لب هایت تداعی می‌کند چایی گیلان را

 

دل ناقابلی دارم به پای عشق می‌ریزم

تب آئینه و نان را، همه پیدا و پنهان را

 

نسیمی گیسوانت را تکان داد و سپس دیدم

فرو پاشیدن شیرازه‌ی انسان و شیطان را

 

لب ایوان برای دیدنت هر صبح می‌آیم

به پایت می‌تکانم قالی ایوان و باران را

 

تویی بانوی دریاها که از امواج موهایت

به دریا می‌دهی آرامش آغوش طوفان را

 

مرا با بغضهایم باز هم تنها رها کردی

نمی‌دانم نشان کوچه‌های گیج تهران را

 

| فرزاد فتحی |

بیچاره پاییز!...
ما را در سایت بیچاره پاییز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cofe-sher1 بازدید : 192 تاريخ : پنجشنبه 5 دی 1398 ساعت: 6:59