هرگز به دستش ساعت نمیبست
روزی از او پرسیدم
پس چگونه است سر ساعت به وعده میآیی؟
گفت: ساعت را از خورشید میپرسم
پرسیدم: روزهای, بارانی, چهطور؟
گفت: روزهای, بارانی, همه ساعتها ساعت عشق است!
راست میگفت
یادم آمد که روزهای, بارانی, او همیشه خیس بود.
| واهه آرمن |
برچسب : نویسنده : cofe-sher1 بازدید : 192