نگهت میدارم

ساخت وبلاگ


من لم داده بودم روی تخت و به سقف نگاه میکردم.

بهش گفتم:«اون دستبندتو همیشه دستت میکنی؟»

لبخند زد و با هیجان گفت:«این قرمزه؟ آره»

گفتم:«حتی وقتایی که خوابی؟»

گفت:«آره. قفلشو عمدا گم کردم. یه سره شده، دیگه در نمیاد»

بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم:«همه چیزایی که دوست داری رو قفلشونو عمدا گم میکنی؟»

گفت:«آره خوب. اینطوری همیشه پیش من میمونن».


بارون میومد. ما بحثمون شد. بعد با هم جنگیدیم. نزدیک هم بودیم ولی از هم دور و دورتر میشدیم. انقدر دور که مجبور شدیم برای شنیده شدن حرفامون داد بکشیم.بعد خسته شد. دستگیره در رو چرخوند که خستگیارو با من توی خونه تنها بذاره و بره، اما نتونست.

رو کرد به من و با عصبانیت گفت:«چرا باز نمیشه؟»

گفتم:«قفلش کردم»

با کلافگی گفت:«اونو میدونم. کلیدا کو؟»

گفتم:«نمیدونم. گمشون کردم. منم لنگه ی خودتم، چیزایی رو که دوست دارم برای همیشه پیش خودم نگه میدارم. حتی اگه مجبور بشم درو روشون قفل کنم و دیگه حتی یادمم نیاد کلیدارو کجا گذاشتم».


| لئو (محمدرضا جعفری) |

بیچاره پاییز!...
ما را در سایت بیچاره پاییز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cofe-sher1 بازدید : 177 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 9:29