من دختری خجالتیم در حوالیت

ساخت وبلاگ


تو مرد اجتماعی پیراهن آجری

من دختری خجالتی و سردو چادری


من دختری خجالتیم در حوالیت

دارم کلافه میشوم از بی خیالیت


ترسیده ام از این همه محبوب بودنت

با دختران دور و برم خوب بودنت


با من شبیه خواهر خود حرف می زنی

من خسته ام از این همه داداش ناتنی


با گیره ای که روسریم را گرفته است

دنیا مسیر دلبریم را گرفته است


با من قدم بزن کمی از این مسیر را

با خود ببر حواس من سر به زیر را


عطرت رسانده است تو را تا لباسهام

آشفته کرده اند کمد را،لباسهام


صعب العبور ،قله خودخواه زندگیم!

ای نام کوچکت غم دلخواه زندگیم!


این تکه ابر کوچک جامانده در هوات

حالا حسودیش شده حتی به دکمه هات


احوال من که با یقه ات خوب میشود

بازش نکن که باعث آشوب میشود


آن دکمه های مستبدت دشمنت شدند

آشوب های کوچک پیراهنت شدند


تبعید میشوم به تو در شب نخوابیم

با تو درست مثل زنی انقلابیم


آرام در مقابل من ایستاده ای

بر هم زده ست نظم مرا،اخم ساده ای


بی رحمی است با تو زنی همقدم شود

تا دختری خجالتی از جمع کم شود


باید که از حوالی قلبم بکاهمت

با حفظ حد فاصل شرعی بخواهمت


در من جهنمی است که از سر براهی است

دنیای من بدون تو یک حرف واهی است


| سمیه قبادی |

بیچاره پاییز!...
ما را در سایت بیچاره پاییز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cofe-sher1 بازدید : 199 تاريخ : جمعه 29 ارديبهشت 1396 ساعت: 16:14