بیچاره پاییز!

متن مرتبط با «برپاست» در سایت بیچاره پاییز! نوشته شده است

آتشی برپاست

  • دیگر از یک لیوان نخواهیم خورد نه آبی، نه شرابی دیگر بوسه‌های صبحگاهی نخواهند بود و تماشای غروب از پنجره نیز تو با خورشید زندگی می‌ کنی من با ماه در ما ولی فقط یک عشق زنده است برای من، دوستی وفادار و ظریف برای تو دختری سرزنده و شاد اما من وحشت را در چشمان خاکستری تو می‌ بینم تویی که بیماری‌ ام را سبب شده‌ای دیدارها کوتاه و دیر به دیر در شعر من فقط صدای توست که می خواند در شعر تو روح من است که سرگردان است آتشی برپاست که نه فراموشی و نه وحشت می‌تواند بر آن چیره شود و ای کاش می‌ دانستی در این لحظه لب‌های خشک و صورتی رنگت را چقدر دوست دارم. | آنا آخماتووا / ترجمه: احمد پوری |, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها