بیچاره پاییز!

متن مرتبط با «چهار» در سایت بیچاره پاییز! نوشته شده است

توی چهار خانه ای که پیراهن تو نیست

  • می توانی حرف بزنی برای هر کسی دست تکان دهی دست بدهی به هر کس که دوستت ندارد مثل من به گنجشک ها بیشتر از من فکر کنی به من دورتر از مرگ گوشی ات پر از اسم هایی باشد که من نیستم همیشه پس از صدایم عذر بیاوری به جایم نیاوری هیچوقت بخندی که روبرویت نیستم خط بزنی لب هایم را از روزهایی که بوسیده ای از من ,چهار,خانه,پیراهن,نیست ...ادامه مطلب

  • از چهار طرف تنها

  • ******اگر شعری آرامتان کرددعایی به حال شاعر بد حالش کنیدثواب دارد..." دنیا به شاعرها بدهکاره "******برای دیدن عکس در سایز واقعیبر روی آن کلیک کنید.امیدوارم از پست ها لذت ببرید :)) , ...ادامه مطلب

  • پیراهن چهارخانه

  • مردی که پیراهن چهارخانه می پوشد خودش را زندانی کرده است مردی که پشت نرده های پنجره می ایستد خیابان را زندانی کرده است مردی که نمی خندد لب هایش را ومردی که جدول حل می کند کلمه را زندانی کرده است زندانی توام و دیوارها بیش از آنکه بلند باشند دلگیرند  وقتی عکسی از تو به آن ها نیست هر بوسه ات شورشی در, ...ادامه مطلب

  • قرارمان باشد برای شب چهارشنبه ی آخر سال

  • قرارمان باشد برای شب چهارشنبه ی آخر سال من می ایستم کنار آتش و تو از دور نگاهم کن من کنار شعله ها برای تو می میرم و تو قهر سنگین ت را فراموش کن قرارمان باشد برای شب چهارشنبه ی آخر سال من چادر بر سر می کشم و بر در خانه ات می کوبم تو خودت را به نشناختن بزن و کمی نقل در پیاله ام بریز من فال گوش می ای, ...ادامه مطلب

  • چشمان چهارشنبه سوری روشن!

  • افتاد زمستان به تنوری روشن سرسبز شدیم از حضوری روشن   خوش آمده ای بهار خوش آمده ای چشمان چهارشنبه سوری روشن ! | حمیدرضا امینی |, ...ادامه مطلب

  • چهارشنبه سوزی

  • دستم را بگیر  می خواهم با تو بمانم  و از میان این فاصله های آتشین  بی پروا بپرم ... دستم را بگیر  تا زردی گونه هایم  با هُرم نوازش سر انگشتانت به سرخی بنشیند  و این چهارشنبه سوری  چهارشنبه سوزی غم هایمان باشد . | سارا قبادی |, ...ادامه مطلب

  • چهار فصل زندگی

  • میدانی در زندگی گاهی میتوانی سال های سال کسی را ببینی و هم صحبتش باشی ، با او صبحانه بخوری ، سیگار بکشی ، مسافرت بروی ، فیلم ببینی و خیلی از کارهای دیگر و در آخر در یک لحظه احساس کنی هرگز نشناختی اش و دقیقا بلعکس این روایت هم بینهایت برایم موجه به نظر میرسد ، گاهی هم می شود هیچ کدام این کارها را انجام ندهی ، وقت نشود ، دنیا فرصت اش را فراهم نکند و الخ ؛ ولی احساس کنی که آن آدم را بهتر از هر کس دیگری میشناسی و درک اش میکنی. دونفرشان را از سال ها پیش میشناختم ، از روزهای آفتابی دانشگاه ، از آن سکو های به اندازه ی آن سمت حیاط که نشستن رویشان را هنوز هم با هیچ ک,چهار فصل زندگی,چهار فصل زندگی انسان,کتاب چهار فصل زندگی,در کتاب چهار فصل زندگی,دانلود کتاب چهار فصل زندگی,داستان چهار فصل زندگی,وبلاگ چهار فصل زندگی,دانلود کتاب چهار فصل زندگی گری چاپمن ...ادامه مطلب

  • محبوبم ( نامه ی شماره چهار )

  • محبوبم... گاه به خانه ی کوچکمان فکر می کنم. به قاب عکسی که ما را محکمتر از همیشه، کنار هم نگه می داشت.  درست شبیه یک بیلبورد کوچک، که روی دیوار نصب شده بود و خوشبختی را برایمان تبلیغ می کرد. خانه، شهر کوچکی بود که آینه... دریا، پنجره ... آسمان، کاناپه ... قرارگاهی عاشقانه و آشپزخانه ... رستورانی بود که تنها میزش را همیشه برای ما رزو کرده بودند. جای خالی تو، جالی خالی نیمی از آدم هاست، که نیم دیگرش رو به تراس، سیگار می کشد. بخاطر من نه...! بخاطر خوشبختی بخاطر قرار های عاشقانه بخاطر دریایی زلال بخاطر آسمان و هوایی پاک به خانه ات برگرد. | حمید جدیدی |, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها