حیف از امروز که بی عشق شب آمد ای عشق کاش خورشید تو آغاز کند فردا را... | محمدعلی بهمنی | , ...ادامه مطلب
به به، به قول صائب:نه پشت پای بر اندیشه می توانم زدنه این درخت غم از ریشه می توانم زدبه خصم گل زدن از دست من نمی آیدوگرنه بر سر خود تیشه می توانم زدازان ز خنده نیاید لبم بهم چون جامکه بوسه بر دهن شیشه می توانم زداگر ز طعنه عاجزکشی نیندیشمبه قلب چرخ جفاپیشه می توانم زدندیده است جگرگاه بیستون در خوابگلی که من به سر تیشه می توانم زد بخوانید, ...ادامه مطلب
رو به روی من فقط تو بودهای از همان نگاه اولین از همان زمان که آفتاب با تو آفتاب شد از همان زمان که کوه استوار آب شد از همان زمان که جستجوی عاشقانه مرا نگاه تو جواب شد | محمدرضا عبدالملکیان | بخوانید, ...ادامه مطلب
روییدی, در قلب من به سان گلکوچکی که کنار دیوار میروید همینقدر ناخواسته عاشقت شدم | غاده السمان |, ...ادامه مطلب
سیاهی چشمانت برای قلبم از نور عالم خواستنیتر است! | نجیب محفوظ |, ...ادامه مطلب
و این خاطرات من و توست که توت میشود یک روز انار میشود گاهی که دیروز انگور شده بود که فردا زیتون و تلخ... | بیژن نجدی |, ...ادامه مطلب
چرا ما چشمان مان را میبندیم وقتی میبوسیم، بغل میکنیم، دعا میکنیم، گریه میکنیم، رویا میبینیم، گوش میدهیم و استشمام میکنیم؟! چون که زیباترین چیزها در زندگی، قابل دیدن نیستند! بلکه به وسیله قلب , ...ادامه مطلب
درحالی که معلوم بود داره به دورترین نقطه ی جاده نگاه می کنه گفت: ولی من میگم هیچوقت ازدواج نکن، هیچوقت جدا نشو از این حالت، باور کن ازدواج شبای بارونی زیر بارون قدم زدن نیست، دیوونه بازی تو خیابون , ...ادامه مطلب
گویا که جهان بعد تو زیبا شدنی نیست حتی گره اخم خدا واشدنی نیست از حاصل ضرب من و تو عشق به پا شد از خاطره ام عشق تو منها شدنی نیست من با تو، همیشه همه جا ما شدنی بود من با تو شدن، ایندفعه گویا , ...ادامه مطلب
چنان زلال شود آن کسی که تو را یک بار فقط یک بار نگاه کند که هیچگاه کسی جز تو را نبیند از آن پس حتی اگر هزار بار هزاران چهره را نگاه کند. یتیمِ زیبایی خواهد بود این جهان اگر آدمهایش بدون رؤیتِ تو, ...ادامه مطلب
از چشٖم و دل مپرس که در اولین نگاه شد چشم من خراب ِدل و دل خرابِ چشم | صائب تبریزی |, ...ادامه مطلب
عشق عجیب تر از آن است که در یک زن خلاصه شود! و زن، غریب تر از آن که در یک عشق شناخته شود! | افشین یداللهی | , ...ادامه مطلب
اردیبهشت رازی را به من گفت که من با شما در میانش می گذارم ؛ اینکه هیچ زمستانی ابدی نیست همان گونه که هیچ شکوفه ای. اما هر شکوفه قبل از اینکه بمیرد، اول می رقصد بعد بر خاک می افتد. اردیبهشت به من گف, ...ادامه مطلب
گفتی دوستت دارم و رفتی، من حیرت کردم! از دور سایههایی غریب میآمد، از جنس دل تنگی و اندوه و غربت و تنهایی و شاید عشق... با خود گفتم هرگز دوستات نخواهم داشت، گفتم عشق را نمیخواهم ! ترسیدم و گری, ...ادامه مطلب
" أنا لا اَشْبِهُ عشّاقکِ یا سیدتی فإذا اَهداکِ غیری غَیْمَهّ أنا أهدیکِ المطرْ و إذا اَهداکِ قندیلاّ...فإنی سوف أهدیکِ غصناً فسأهدیکِ الشجرْ و إذا أهداکِ غیری مَرکبَاً فسأهدیکِ السَفَرْ, ...ادامه مطلب