بیچاره پاییز!

متن مرتبط با «شماره» در سایت بیچاره پاییز! نوشته شده است

محبوبم ( نامه شماره سی و سه )

  • ببین چقدر نزدیک تواَم به اندازه چند گام شاید به قدر فاصله ی عبور دو تن از کنار هم و گم شدن صدایی در صدای دیگر! جایی که مرز، دیگر هوا نیست آمیختن است در هم که تنفس دو آدمی در هم می آمیزد جبهه ای سرد و گرم در هم می آمیزد رعد و باران و آدم ها در هم می, ...ادامه مطلب

  • محبوبم ( نامه شماره آخر )

  • محبوبم! چو ایام قدیم میخواستم نامه ای برایت پست کنم معطر به چند بنفشه و بابونه ی خشک! فرقی نخواهد کرد که کاغذ را چگونه در دست بگیری انگشتانت را خواهم بوسید چرا که سطر به سطر آن را بوسیده ام. گفتند دیگر اینجا نیست از خانه ای که میشناختی از کوچه ای که با درختان بهارنارنج نشان کرده بودی از محله ای ک,محبوبم,نامه,شماره ...ادامه مطلب

  • محبوبم ( نامه شماره سی )

  • محبوبم به یاد آر زمانی که مهربانتر بودی  زمانی که دست هایت صمیمیت داشت  و  قلبت می توانست به گنجشک ها و درختان زیستن را هدیه بخشد! با تو حرف میزدم  دلتنگی به دور دست ها می رفت با تو راه می رفتم  غم دوری می جست با تو میخندیدم  تنهایی فاصله می گرفت...! به یاد آر زمانی که مهربانتر بودی و راه مان هم, ...ادامه مطلب

  • محبوبم ( نامه شماره بیست و نه )

  • محبوبم به باز کردن دگمه ها قانع نباش پیراهن سرپوشی ست برای جای زخم پوستم را کنار بزن چیزهای زیادی پنهان است! دنده ها چون ردیفی از قفسه مملو از کتاب های عاشقانه که زیبایی زنی چون تو را نوشته اند شش ها چون دو بادکنک انباشته از نفس های تو که جا مانده اند از بوسه هات و این قلب که می تواند شمع باشد, ...ادامه مطلب

  • محبوبم ( نامه ی شماره بیست و هشت )

  • محبوبم! درخشش دانه های شِکَر در نور آفتاب و عطری که از دمنوش چای بهاره پابرجاست چه ترکیب زیبایی خواهد شد! درست شبیه وقتی که عطر گردنت و سینه ریز الماسین آویخته از تنت در هم می آمیزند چرخش قاشق میان استکان چای رقص آرام تو را در آشپزخانه به یادم می آورد و تُردی نان صبح چیزی ست شبیه زمزمه ای که زیر, ...ادامه مطلب

  • محبوبم ( نامه ی شماره بیست و شش )

  • محبوبم! به قلبم فکر میکنم! به دست و دهان و پاهایم که بی تو ملول و بی استفاده اند! گاه اما پیرمردی می شوم  که قلب بیمارش، دوستش دارد لرزش دستانش، دوستش دارد لکنت زبانش، دوستش دارد و دردِ پاها تنها دارایی اوست که تمامی ندارد! پیرمردی که از آلزایمرش راضی ست ولی اعضای تن اش سعی می کنند چیزی را به یاد, ...ادامه مطلب

  • محبوبم ( نامه ی شماره بیست و پنج )

  • محبوبم امروز که در آغوشم بودی چیزی به پنج گانه ی حواسم افزودی چیزی به رایحه ی گل ها به طعم های جهان به فصل ها ساعت ها و برای "شادی" تعریف تازه ای ساختی! دست هایم پیچکند حالا شانه هایم آبشاری برای فرود نجابت و سینه ام تختی برای پادشاهیِ "زیبایی" رد موهایت را که گرفتم... به مزرعه ای پر از محصول رس, ...ادامه مطلب

  • محبوبم ( نامه ی شماره شش )

  • محبوبم... گاه بی دلیل می نویسم؛ روزنامه می خوانم و یا عکاسی می کنم! بی دلیل میخوابم، بیدار می شوم، به اداره می روم و خرید می کنم! بی دلیل چای می نوشم و به هنگام گرسنگی، بی دلیل غذا می خورم. همه ی کارهایم بی دلیل است ... مثل گریه کردن و خندیدن مثل تفریح های شبانه با دوستانم. مثل رقصیدن حتی حالا اگر به تو فکر می کنم و دوستت دارم... بخاطر این است که برای این زنده ماندن های بی دلیل... دلیل محکمی داشته باشم. | حمید جدیدی |, ...ادامه مطلب

  • محبوبم ( نامه ی شماره چهار )

  • محبوبم... گاه به خانه ی کوچکمان فکر می کنم. به قاب عکسی که ما را محکمتر از همیشه، کنار هم نگه می داشت.  درست شبیه یک بیلبورد کوچک، که روی دیوار نصب شده بود و خوشبختی را برایمان تبلیغ می کرد. خانه، شهر کوچکی بود که آینه... دریا، پنجره ... آسمان، کاناپه ... قرارگاهی عاشقانه و آشپزخانه ... رستورانی بود که تنها میزش را همیشه برای ما رزو کرده بودند. جای خالی تو، جالی خالی نیمی از آدم هاست، که نیم دیگرش رو به تراس، سیگار می کشد. بخاطر من نه...! بخاطر خوشبختی بخاطر قرار های عاشقانه بخاطر دریایی زلال بخاطر آسمان و هوایی پاک به خانه ات برگرد. | حمید جدیدی |, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها