نمی توانم با " کمی دوست داشتن " زندگی کنم من " دوست داشتنِ زیاد " می خواهم دوست داشتنِ تمام و کمال یک جور غرق شدن یک جور دیوانگی محض مثل تسلیم تنی تشنه، به خُنکای قطره های باران مثل شنیدن هزار بارۀ یک آهنگ تکراری مثل یک موج سواری داغ، درآشوبِ دریایی طوفانی مثل رفتن تا انتهای راهی که بازگشتی ندارد... من با " کمی دوست داشتن " زنده نمی مانم با کمی دلخوشی، با کمی لذت من یک التهابِ داغِ نفس گیر می ,دوست,داشتنِ,زیاد ...ادامه مطلب
ما با هم قرارهای زیاد داشتیم، قرار گذاشته بودیم وقتی تیم محبوبمان قهرمان دنیا شد برویم شریعتی دو دست پیراهن تیم محبوبمان را بگیریم و برویم پیش آن رفیقمان که همیشه میگفت شما دو نفر خوراک عکس دو نفره هستید ، و عکس بگیریم ! همیشه بهمان میگفت حتی اگر یکی تان اخم کند و آن یکی لبخند بزند هم عکس معرکه ا, ...ادامه مطلب
اسمش را که گفت، میتوانستم واکنشهای زیادی نشان بدهم. مثلا خودم را بزنم به نشناختن، یا مثلا شمارهاش را بگیرم و داد بزنم «حالا اومدی که چی؟ برو همون گورستونی که تا الان بودی!» یا بزنم زیر گریه که یعنی خیلی در نبودنش زجر کشیدهام، یا ذوق کنم و چند , ...ادامه مطلب
آدمهای زیادی به دیدارت خواهند آمد، دستت را می فشارند، روی ماهت را می بوسند و صمیمانه ترین تبریکات قلبی شان را نثارت می کنند، ولی... هیچکدام مثل من گوشه مبل خانه ات کز نمی کند، هیچکدام برایت شعر نمی نویسد، هیچکدام شعر نمی خواند. من زیرکانه دردم را پشت دود سیگارم پنهان می کنم و با صدایی که بطور غم , ...ادامه مطلب