ای که چون زمستانی و من دوست دارمت دستت را از من مگیر برای بالا پوش پشمین ات از بازیهای کودکانه ام مترس. همیشه آرزو داشته ام روی برف، شعر بنویسم روی برف، عاشق شوم و دریابم که عاشق چگونه با آتش برف میسوزد! | نزار قبانی |, ...ادامه مطلب
من آخرِ پاییز جا ماندم ! فصل زمستان را نمیفهمم رفتی! قسم خوردی که میمانی معنای ایمان را نمیفهمم... با خاطرات و گریه درگیرم از غصه و سردرگمی سیرم هرچند دلتنگت شدم ناجور! اما سراغت را نمیگیرم... دی طعمِ آذر میدهد جانم ته مانده های خیسِ پاییزم صد سال بعد از رفتنت حتی جا مانده در شعری غم انگیزم... جای تو و عطر تنت مانده زانوی غم در عمق آغوشم مشکی به تن کردم جهانم شد با رفتنت همرنگِ تن پوشم پاییزم اما برف میبارد! هر لحظه دی لج میکند با من! دی بس کن این دیوانه بازی را هی بغض ها را چیده ای تا من... یک رفتن و دل کندن و دوری میگیرد از دلبستگی جان را بعد از تو و این قصه عمری بود باور کنم شاید زمستان را... | مریم قهرمانلو |, ...ادامه مطلب