بیچاره پاییز!

متن مرتبط با «در کتاب چهار فصل زندگی» در سایت بیچاره پاییز! نوشته شده است

در غیبت معشوق

  •   تجربه‌ی دوست داشتن، یک خوشبختی است. گاهی حتی فراق، خوش است. خصوصا اگر از تب‌و‌تاب اولیه عبور کرده باشی. اجازه دهی غبارها بخوابند. آرام بگیری و قبول کنی. عشق به قلب آدم غَنا می‌بخشد. تجربه‌ی این رنج‌ها خوب است و یک گنجینه در ته قلبِ تو پُر می‌کند، اگر درست شناسایی‌اش کنی. آلبر کامو در زمانه‌ی دوری از یار نوشت: "حتی جدا از تو، چیزی در من سکونت داشت." در غیبت معشوق، چیزی از او در تو ساکن می‌شود. چیزی حتی بهتر از او.   | معین دهاز |    بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پنج مسافر در راه مانده...

  •   پنج گوزن تشنه، پنج گنجشکِ بی سرپناه، و شاید پنج مسافر مانده در راه...   انگشتانم روی صورتت   | حمید جدیدی |  , ...ادامه مطلب

  • دست در دست هم

  • پاسخ: آبی گل گلی :))ممنونم، همچنینخب خداروشکررررر ^__^بله حواسم هست :)خداروشکر :)خوشحال ترم که اینجا رو فراموش نکردی و هنوز و همچنان به من و کافه شعر لطف داریسلامت باشیمیبینم که شما هم خودت صاحب سبک و صاحب وبلاگ شدی؟ :)پر مخاطب باشه انشالله ^_^ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • روییدی در قلب من

  •   روییدی, در قلب من به سان گل‌کوچکی که کنار دیوار می‌روید همین‌قدر ناخواسته عاشقت شدم   | غاده السمان |, ...ادامه مطلب

  • درد مشترک

  •   بین انبوهی از تفاوت ها شاعران درد مشترک دارند مثل ظرفی عتیقه زیبایند منتهی از درون ترک دارند    | رویا ابراهیمی |, ...ادامه مطلب

  • چیزی که ما رو وصل کرده بود به این زندگی

  • این شورِ جوونی هم تموم میشه و میفهمیم که هر شب تاریکی که تو زندگیمون اومد، گذشت.  این حجم از علاقه ای که توی سینه مون داره بی قراری میکنه، یه روز آروم میشه، می فهمیم که این همه دست و پا زدن و این هم, ...ادامه مطلب

  • چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی

  • چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی ز تو دارم این غم خوش به جهان از این چه خوشتر تو چه دادیَم که گویم که از آن به‌اَم ندادی چه خیال می‌توان بست و کدام خوا, ...ادامه مطلب

  • شادترین روزهای زندگی

  • گاهی وقت ها که آدم به گذشته نگاه می کند، می بیند روزهایی که غمگین و عصبی و افسرده به نظر می آمد، جزو شادترین روزهای زندگی اش بوده است! | ژرژ سیمنون |, ...ادامه مطلب

  • فصل گریه

  • فصلی‌ست بین پاییز و زمستان من نام آن را می‌گذارم فصلِ گریه، فصلی که جان به آسمان نزدیک می‌گردد! | نزار قبانی |, ...ادامه مطلب

  • یک دریا...

  • پدر بزرگم هروقت میخواست کثرت چیزی را بیان کند می گفت:"یک مفهوم دریا تعریف ..." مثلا می گفت: نمی دانی فلانی یک مفهوم دریا تعریف پول دارد! کی می رسد روزی که  تو رو به رویم بایستی، زل بزنم به چشمانت و بگویم: " فلانی نمی دانی م, ...ادامه مطلب

  • بهترین فصل سال

  • رسیدیم به بررسی از مرجع بهترین طبق کپی رایت فصل سال ‏به درختانى که برگ‌شان زرد شده؛ ‏به پاییز که اندوه‌ست ‏و به اندوه که منم. | ‏اُزدمیر آصف |, ...ادامه مطلب

  • عشق تنها دلیل زندگی است

  • جان من را گرفتی و رفتی در خیابان تا ابد بن بست باز با این وجود معتقدم عشق تنها دلیل زندگی است در خیابان تا ابد بن بست اخم کردی به من زمستان شد خواستم تا ببوسمت اما این سعادت نصیب باران شد خوش به حال کسی که با لبخند در کنارت نظر به آیِنه کرد آن که نبض تو توی دستش بود دکتری که تو را معاینه کرد کاش جشن تولدت باشم عمر من را هزار باره کنی هر کسی از علایقت پر, ...ادامه مطلب

  • دریا مث موهاته

  • صدای برخورد موج ها به سطح سخت صخره هارو میشنید، خیسی آب دریا رو با پاهاش لمس میکرد، بوی شرجی دریا لای تار به تار موهاش پیچیده بود، ولی نمیتونست آبی دریارو ببینه. حتی هیچ تصوری از رنگ آبی توی ذهنش نداشت. سرشو روی شونه های من گذاشت و گفت:«گفتی دریا آبیه؟ آبی یعنی چه رنگی؟ دریا اصلا چه شکلیه؟». بعد شروع کرد پاهاشو که از لبه ی صخره آویزون بود توی آب تکون دادن. دستشو توی دستم گرفتم و آروم روی موهاش کشیدم. گفتم:«سطح دریا مثل روی موهای تو پر از موجای کوچیک و بزرگه. وقتی طوفان بشه، دریا پر میشه از موجای ریز و درشت. مثل وقتی که موهاتو باز میکنی و باد لا به لای امواج موهات میپیچه». بعد دستشو لای موهاش بردم و ادامه دادم:«ولی زیر سطح دریا آرومِ آرومه، پر از آرامشه. مثل وقتایی که اندازه ی یه قرن خسته م و موهاتو روی صورتم میریزم و چشمامو میبندم. ماهیا دنبال آرامشن، بخاطر همینه که زیر آب زندگی میکنن» بعد دستمو لای موهای موجدارش حرکت دادم و گفتم:«دستای من ماهی دریای موهاتن، تشنه ی آرامش عمق دریاتن». رد موهاشو تا روی شونه هاش دنبال کردم و ادامه دادم:«رودها به دریاها میریزن، دریاها میرن و میرن تا به اقیانوس برسن، دریای موهای تو ولی از پشت گردنه ی گوشهات عبور میکنه و بعد، از روی آبشار گردنت، روی شونه هات آروم میگیره». بعد از اون هربار که میخواست دریارو به خاطر بیاره، دستاشو لا به لای موهاش حرکت مید, ...ادامه مطلب

  • آیا مادرش هم او را به اندازه من دوست داشت؟

  • «... هیچکس نمی‌توانست به عمق چشمهاش پی ببرد و من این را از همان اول دریافتم. اما جوری تربیت شده بود که رفتارش با دیگران تفاوت داشت. دنیا را جدی‌تر از آن می‌دانست که دیگران خیال می‌کنند. آن شب فکر کردم از ترس دچار این حالت شده اما بعدها به اشتباه خودم پی بردم و دانستم که درک او آسانتر از بوئیدن یک گل است، کافی بود کسی او را ببیند. و من نمی‌دانم آیا مادرش هم او را به اندازه من دوست داشت؟ آیا کسی می‌توانست بفهمد که دوست داشتن او چه لذتی دارد و آدم را به چه ابدیتی نزدیک می‌کند؟ آدم پر می‌شود. جوری که نخواهد به چیزی دیگر فکر کند. نخواهد دلش برای آدم دیگری بلرزد، و هیچ گاه دچار تردید نشود. نه. او با همان پالتو بلند و بلوز دستباف زبر و پاپاخ کهنه، تنها ظاهر را نداشت. این پوشش‌ها را که از تنش برمی‌داشتنی، آفتابت طلوع می‌کرد.» | سمفونی مردگان / عباس معروفی |, ...ادامه مطلب

  • تو به‌ زندگی‌ می‌ مانی‌

  • دوستت‌ می‌دارم‌ تو به‌ زندگی‌ می‌ مانی‌ به‌ نوشیدن‌ جرعه‌ ای‌ آب‌ در فاصله‌ ی‌ دو رؤیا به‌ بوییدن‌ عطرِ یکی‌ نامه‌ْ پیش‌ از گشودنش‌ به‌ سلام هر سپیده‌ دم‌ به‌ فرونشاندن‌ عطش‌ اطلسی‌ ها به‌ زنگ‌ بی‌هنگامِ تلفن‌ با خبری‌ گوار یا ناگوار | یغما گلرویی |, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها