عشق راهیست برای بازگشت به خانه بعد از کار بعد از جنگ بعد از زندان بعد از سفر بعد از... من فکر میکنم فقط عشق میتواند پایان رنجها باشد. | رسول یونان | , ...ادامه مطلب
هر بار که خانه را می تکانیم چیزهایی پیدا می کنیم که مدت ها دنبالش می گشتیم! حالا تو بگو از کجای این خانه شروع کنم تا دوباره پیدایت کنم ؟! | حمید جدیدی | , ...ادامه مطلب
خانهات سرد است؟ خورشیدی در پاکت میگذارم و برایت پست میکنم ستارهی کوچکی در کلمهای بگذار و به آسمانم روانه کن... بسیار تاریکم! | منوچهر آتشی |, ...ادامه مطلب
از روز بعد از آخرین دعوایمان خیلی حواس پرت شده ام، مدام همه چیز را فراموش میکنم. امروز صبح خواب ماندم، فراموش کردم که دیگر بیدارم نمیکنی. برای صبحانه دو لیوان چای ریختم و از یاد برده بودم که تو در خانه نیستی. مثل همیشه از پشت میز کارم شماره ات را گرفتم تا برای میان وعده های بی نظیرت از تو تشکر کنم و حواسم نبود که امروز ظرف غذایم را پر نکرده ای.فراموش کردم که دیگر در دسترس نیستی. به خانه برگشتم، بارها با صدای بلند صدایت کردم، و وقتی مطمئن شدم در خانه نیستی نگرانت شدم.فراموش کرده بودم که ترکم کرده ای. غذایی را که تو برایم درست نکرده بودی را خوردم و بعد خواستم که بابت طعم بی نظیرش از تو تشکر کنم. یادم رفته بود که نیستی. کنارت نشستم، دست بردم که موهایت را از روی صورتت کنار بزنم تا خستگی هایت را از روی شانه هایت بتکانم، فراموشم شد که در کنارم نَنِشسته ای. با بی میلی گوشی را برداشتم و به تماست جواب دادم، خواستم بخاطر تمام اینها از تو عصبانی شوم، صدایت را که شنیدم یادم رفت که باید دوستت نداشته باشم. از یاد بردم که فراموشت کرده ام. ته مانده ی توانم را در صدایم جمع کردم، گوشی را به دهانم نزدیک تر کردم و گفتم:«از تصور این خانه بدون تو میترسم. میترسم به رختخواب بروم، و صبح فراموش کنم که باید دوباره بیدار شوم». | لئو (محمدرضا جعفری) |, ...ادامه مطلب
گفتی چه کسی؟ درچه خیالی؟ به کجایی؟ بیتاب توأم ،محو توأم ،خانه خرابم | بیدل دهلوی |, ...ادامه مطلب
می توانی حرف بزنی برای هر کسی دست تکان دهی دست بدهی به هر کس که دوستت ندارد مثل من به گنجشک ها بیشتر از من فکر کنی به من دورتر از مرگ گوشی ات پر از اسم هایی باشد که من نیستم همیشه پس از صدایم عذر بیاوری به جایم نیاوری هیچوقت بخندی که روبرویت نیستم خط بزنی لب هایم را از روزهایی که بوسیده ای از من ,چهار,خانه,پیراهن,نیست ...ادامه مطلب
مردی که پیراهن چهارخانه می پوشد خودش را زندانی کرده است مردی که پشت نرده های پنجره می ایستد خیابان را زندانی کرده است مردی که نمی خندد لب هایش را ومردی که جدول حل می کند کلمه را زندانی کرده است زندانی توام و دیوارها بیش از آنکه بلند باشند دلگیرند وقتی عکسی از تو به آن ها نیست هر بوسه ات شورشی در, ...ادامه مطلب
گاهی خانه تکانی جعبه ای خاک آلود را باز می کند از سال های دور دست خطی عکسی را نشانت می دهد خاطره ای کهنه از کسی که زمانی فکر می کردی زندگی بدون او ممکن نیست و امروز باید چشمهایت را ببندی تا برای دور ریختنش با گرد و خاک ها از خودت خجالت نکشی و گاهی یادگاری کوچک از کسی که گریه امانت نمی دهد فکر کنی, ...ادامه مطلب