«... هیچکس نمیتوانست به عمق چشمهاش پی ببرد و من این را از همان اول دریافتم. اما جوری تربیت شده بود که رفتارش با دیگران تفاوت داشت. دنیا را جدیتر از آن میدانست که دیگران خیال میکنند. آن شب فکر کردم از ترس دچار این حالت شده اما بعدها به اشتباه خودم پی بردم و دانستم که درک او آسانتر از بوئیدن یک گل است، کافی بود کسی او را ببیند. و من نمیدانم آیا مادرش هم او را به اندازه من دوست داشت؟ آیا کسی میتوانست بفهمد که دوست داشتن او چه لذتی دارد و آدم را به چه ابدیتی نزدیک میکند؟ آدم پر میشود. جوری که نخواهد به چیزی دیگر فکر کند. نخواهد دلش برای آدم دیگری بلرزد، و هیچ گاه دچار تردید نشود. نه. او با همان پالتو بلند و بلوز دستباف زبر و پاپاخ کهنه، تنها ظاهر را نداشت. این پوششها را که از تنش برمیداشتنی، آفتابت طلوع میکرد.» | سمفونی مردگان / عباس معروفی |, ...ادامه مطلب
هروقت کسی ازم میپرسید «خوبی؟» نمیدونستم چی باید جوابشو بدم. میخواستم عوض بشم، دیگه فقط فکر کنم به چیزای خوب. هرچی گشتم تو خاطراتم ولی به غیر غم چیزی نبود. هیچ تصویر ذهنی ای از حال خوب نداشتم. به نسرین گفتم:«حال خوب چه شکلیه؟ میتونی حسی بهم بدی که هروقت هرکی بهم گفت «حالت خوبه؟» یادش بیفتم؟». دستامو گرفت. حالا دیگه واسه تشخیص خوب بودن حالم یه خط کش دارم.یه معیار. امروز یکی ازم پرسید:«خوبی؟». بهش گفتم:«به اندازه ی نصف لذت لمس دستاش، خوبم». | لئو (محمدرضا جعفری) |, ...ادامه مطلب
تنهایی اندازه های مختلف دارد در پارک اندازه ی جای خالی کسی که کنارت قدم بزند در کافه به اندازه ی فنجان قهوه ای که روبرویت سرد... سرد است و تنهایی در تخت خواب های دونفره به بزرگی تمام دنیاست | فلورا تاجیکی |, ...ادامه مطلب